loading...
شعر،داستان...
سپهر بازدید : 10 چهارشنبه 21 فروردین 1392 نظرات (0)

شكر ايزد فن‌آوري داريم صنعت ذره‌پروري داريم از كرامات تيم ملي‌مان افتخارات كشوري داريم با نود حال مي‌كنيم فقط بس كه ايراد داوري داريم وزنه‌برداري است ورزش ما چون فقط نان بربري داريم مي‌توانيم صادرات كنيم بس كه جوك‌هاي آذري داريم گشت ارشاد اگر افاقه نكرد صد و ده و كلانتري داريم خواهران از چه زود مي‌رنجيد ما كه قصد برادري داريم ما براي اثبات اصل حجاب خط توليد روسري داريم اين طرف روزنامه‌هاي زياد آن طرف دادگستري داريم! جاي شعر درست و درمان هم تا بخواهي دري وري داريم حرف‌هامان طلاست سي‌سال است قصد احداث زرگري داريم ما در ايام سال هفده بار آزمون سراسري داريم اجنبي هيچكاك اگر دارد ما جواد شمقدري داريم تا بدانند با بهانه طنز از همه قصد دلبري داريم هم كمال تشكر از دولت هم وزير ترابري داريم

سپهر بازدید : 10 چهارشنبه 21 فروردین 1392 نظرات (0)

بیست و یک سال مثل برق گذشت

بیست و یک سال از نیامدنت

کوچه مشتاق گام هایت ماند

خانه چشم انتظار در زدنت

 ***

مثل این که همین پریشب بود

آمدی با پسر عموهایت

خنده هایت درست یادم هست

بس که آشفته بود موهایت

  ***

رو به من رو به دوربین با شوق

ایستادید سر به زیر و نجیب

آخرین عکس یادگاری تان

بین این قاب ها چقدر غریب ...

 ***

هیچ عکاس عاقلی جز من

دل به این عکس ها نمی بندد

تازه آن هم به عکس ساده ی تو

که سیاه و سفید می خندد

  ***

دورتا دور این مغازه پُراست

از هزاران هزار عکس جدید

تو کجایی کجا نمی دانم

آه ای خنده ی سیاه و سفید

 ***

تو از این قاب ها رها شده ای

دوستانت اسیرتر شده اند

تو جوان مانده ای رفیقانت

بیست و یک سال پیرتر شده اند

 ***

صبح شنبه چه صبح تلخی بود

از خودم پاک ناامید شدم

قاب عکس تو بر زمین افتاد

به همین سادگی شهید شدم ...

سپهر بازدید : 3 چهارشنبه 21 فروردین 1392 نظرات (0)

حاج قربان علی سلام علیک

پسر جان علی سلام علیک

 

نام بنده غلام می باشد

خدمتم هم تمام می باشد

 

رشته ام هست کارگردانی

ولی از منظر مسلمانی

 

چند سالی است در بلاد فرنگ

طی یک ارتباط تنگاتنگ

 

با اجانب شبانه محشورم

چه کنم از بلاد خود دورم

 

دشمنم با سکانس های لجن

مرگ بر سینمای مستهجن

 

راستی از دهاتمان چه خبر

از رفیقان لاتمان چه خبر

 

گاوها و خرانتان خوبند؟

همسر و دخترانتان خوبند

 

چه خبر از نگار من گلنار

لعبتی زیر چادر گلدار

 

یاد  آن چشم های نیلی او

طعم لب های زنجفیلی او….

 

اخوی ها چطور می باشند

باز هم تخم کینه می پاشند؟

 

عمه ها خاله ها همه خوبند

گاو و گوساله ها همه خوبند

 

راستی حال درد سر دارید

از سیاست شما خبر دارید ؟

 

از شب و شعر و شاعری چه خبر؟

راستی از جزایری چه خبر؟

 

نان سر سفره ها فرستادند

راستی پول نفت را دادند؟

 

کسی آنجا نیوز می خواند

افتخاری هنوز می خواند ؟

 

خادم این بار کشتی اش رابرد

حسنی کوله پشتی اش را برد ؟

 

رفته آیا به سمت بهبودی

حرکات سهیل محمودی    !

 

*

 

درج این نکته هست قابل ذکر

نیستم بنده هیچ روشنفکر

 

گرچه من چارقل نمی خوانم

شاملو هم به کل نمی خوانم

 

شعراهل قبور هم ایضا

بوف بینا و کور هم ایضا

 

من مجلات زرد می خوانم

من سگ ول نگرد می خوانم

 

کار کی با براهنی داریم

ما که نسرین ثا منی داریم

 

خاتمی ماتمی مرا سننه

یا کیارستمی مرا سننه

 

گاه و بیگاه سینما بد نیست

اندکی حاتمی کیا بد نیست

 

سینمای یه قل دو قل خوب است

ایرج قادری به کل خوب است

 

رشته ی من زبیخ و بن الکی است

عشق من سینمای ده نمکی است

 

جان من حرف مفت را ول کن

فکرما باش و فکراین دل کن

 

چه قدر صاف و ساده اید هنوز

شوهرش که نداده اید هنوز

 

پس پریشب باهاش چت کردم

جان قربان علی غلط کردم

 

به خدا وب نداشتیم اصلا

عربی می نگاشتیم اصلا

 

انت فی قلبی ایها الگلنار

فقنا ربنا عذاب النار

 

حبک فی عروق در جریان

همه حتی الورید و الشریان

 

انت فی چادری شبیه هلن

فتشابه به صوفیای لورن

 

عشق ما هست سمعی و بصری

به خدا عین حوزه ی هنری

 

من هم اینجا به کار مشغولم

در پی جمع کردن پولم

 

رانت خواری نمی کنم اصلا

خرده کاری نمی کنم اصلا

 

گرچه این سرزمین پراز کفر است

به خدا آک مانده ام در بست

 

یادتان هست در شلوغی ها

با زنان دست داد آن آقا ؟

 

همه جا داشت بل بشو می شد

مملکت داشت زیر و رو می شد

 

گرچه این زن عزیز شد دستش

ولی آن مرد جیز شد دستش

 

نامه اینجا به بعد شطرنجی است

به گمانم که قا فیه گنجی است …!

 

*

 

بگذریم از دهات می گفتیم

از خر مش برات می گفتیم

 

 

 

راستی جان علی خرش زایید

کل حسن زن برادرش زایید؟

 

چه خبر از صفای گندمزار

نه ولش کن دوباره از گلنار

 

بنویسیم و حال و حول کنیم

وقت آن است ما قبول کنیم

 

مملکت زوج خوب می خواهد

زن و مردی بکوب می خواهد

 

دست در دست هم نهند زیاد

میهن خویش را کنند آباد

 

هی به همدیگر اعتماد کنند

جمعیت را فقط زیاد کنند

 

بعد هم با جناب عزراییل

بشتابند سوی اسراییل

 

همه در دست شاخ افریقا

یورش آرند سمت امریکا

 

هرکجا که صلاح می دانند

میخ اسلام را بکوبانند

 

غرض از این بیاض طولانی

دو کلام است و نیک می دانی

 

مادرم می رسد به خدمتتان

هم سلامی و هم زیارتتان

 

گفته ام حلقه ای بیارد او

سنگ بر بافه ای گذارد او

 

تا غلام از فرنگ برگردد

مهر گلنار بیشتر گردد

 

چند خطی برای من کافی است

حاج قربان زیاده عرضی نیست ….

سپهر بازدید : 3 دوشنبه 19 فروردین 1392 نظرات (0)

نه مرادم نه مریدم
نه پیامم نه کلامم
نه سلامم نه علیکم
نه سپیدم نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم نه زمینم
نه به زنجیر کسی بسته‌ام و بردۀ دینم
نه سرابم
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه حقیرم
نه فرستادۀ پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم
چُنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم ...

گر به این نقطه رسیدی
به تو سر بسته و در پرده بگویــم
تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را
آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی
خودِ تو جان جهانی
گر نهانـی و عیانـی

تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی
تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی
تو خود اسرار نهانی
تو خود باغ بهشتی
تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی
به تو سوگند
که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی
نه که جُزئی
نه که چون آب در اندام سَبوئی
تو خود اویی بخود آی
تا در خانه متروکۀ هرکس ننشـــینی و
بجز روشنــی شعشـعۀ پرتـو خود هیچ نبـینـی
و گلِ وصل بـچیـنی....

مولانا جلال الدین رومی بلخی


سپهر بازدید : 4 دوشنبه 19 فروردین 1392 نظرات (0)
معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا   کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا
ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد   باز آن سلیمان شد تا باد چنین بادا
یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی   غمخواره یاران شد تا باد چنین بادا
هم باده جدا خوردی هم عیش جدا کردی   نک سرده مهمان شد تا باد چنین بادا
زان طلعت شاهانه زان مشعله خانه   هر گوشه چو میدان شد تا باد چنین بادا
زان خشم دروغینش زان شیوه شیرینش   عالم شکرستان شد تا باد چنین بادا
شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمد   خورشید درخشان شد تا باد چنین بادا
از دولت محزونان وز همت مجنونان   آن سلسله جنبان شد تا باد چنین بادا
عید آمد و عید آمد یاری که رمید آمد   عیدانه فراوان شد تا باد چنین بادا
ای مطرب صاحب دل در زیر مکن منزل   کان زهره به میزان شد تا باد چنین بادا
درویش فریدون شد هم کیسه قارون شد   همکاسه سلطان شد تا باد چنین بادا
آن باد هوا را بین ز افسون لب شیرین   با نای در افغان شد تا باد چنین بادا
فرعون بدان سختی با آن همه بدبختی   نک موسی عمران شد تا باد چنین بادا
آن گرگ بدان زشتی با جهل و فرامشتی   نک یوسف کنعان شد تا باد چنین بادا
شمس الحق تبریزی از بس که درآمیزی   تبریز خراسان شد تا باد چنین بادا
از اسلم شیطانی شد نفس تو ربانی   ابلیس مسلمان شد تا باد چنین بادا
آن ماه چو تابان شد کونین گلستان شد   اشخاص همه جان شد تا باد چنین بادا
بر روح برافزودی تا بود چنین بودی   فر تو فروزان شد تا باد چنین بادا
قهرش همه رحمت شد زهرش همه شربت شد   ابرش شکرافشان شد تا باد چنین بادا
از کاخ چه رنگستش وز شاخ چه تنگستش   این گاو چو قربان شد تا باد چنین بادا
ارضی چو سمایی شد مقصود سنایی شد   این بود همه آن شد تا باد چنین بادا
خاموش که سرمستم بربست کسی دستم   اندیشه پریشان شد تا باد چنین بادا
سپهر بازدید : 20 دوشنبه 19 فروردین 1392 نظرات (0)

امروز میخوام یه انیمه قشنگ بهتون معرفی کنم به اسم وان پیس.

خلاصه داستان

گلد راجر" به عنوان پادشاه دزدان دریایی زمانیكه اعدام می شود اعلام می كند كه گنجینه اش به نام "وان پیس" جایی در "گرند لاین " پنهان شده است.دزد دریایی به نام "مانكی دی لافی " پسری است كه آرزو دارد گنج افسانه ای را بیابد و پادشاه دزدان دریایی گردد.او بعد از خوردن میوه شیطانی چنین نیرویی را به دست می آورد.اما او باید ابتدا جهت یافتن گنج همراهانی برای خود پیدا كند.حال همه دزدان دریایی جهت یافتن "وان پیس" و گرفتن عنوان پادشاه دزدان دریایی در تلاش هستند.مانكی دی لافی بعد از خوردن میوه شیطانی به یك پسر لاستیكی تبدیل شده است .حال او و همراهانش عازم یافتن "وان پیس " میشوند و در این راه با دشمنان جنگیده دوستان جدیدی پیدا می كنند و ماجراهای پایان ناپذیری خلق می شوند....

 


سپهر بازدید : 5 یکشنبه 18 فروردین 1392 نظرات (0)

توپولف (۱)

 

من هلاک تو و خاک زیر پاتم، توپولف!

من زمین خورده‌ی جعبه ی سیاتم،توپولف!

کشته‌ی تیپ زدن و قـدّ و بالاتم، توپولف!

مرده‌ی ریپ زدن و ناز و اداتم، توپولف!

قربـون اون نوسانــات صداتم، توپولف!

یه کلوم ختم کلــوم بنده فداتم، توپولف!

من هواپیما ندیدم اینجوری ناز و ملــوس

می‌پری پر می زنی روی هوا عین خروس!

بذار ایرباس واست عشوه بیاد- دراز لوس-

بدگِلا چش ندارن ببیننت، خوشگل روس!

قربون چشات برم، محــو نیگاتم ، توپولف

یه کلوم ختم کلــوم بنده فداتم، توپولف!

مـــا رو می‌بری نقـــاط دیدنی وقت فرود

گاهی وقتا سر کـــــوه و گاهی وقتا ته رود

می فرستن همه تا سه روز به روحمون درود

می خونه مجری سیما واسمون شعر و سرود

چرا ماتم می گیرن ، مبهوت و ماتم توپولف!

یه کلــوم ختم کلــوم بنده فداتم، توپولف!

 

وقتی عشقت می‌کشه گاهی با کلّه می شینی

به جـــــای باند فرود، توی محلّه می شینی

یا می‌ری تــــوی ده و رو سر گلّه می شینی

زودی مشهور می‌شی، رو جلد مجلّه می شینی

پی گیرعکســــــا و تیتر  خبراتم توپولف!

یه کلــوم ختم کلــوم بنده فداتم، توپولف!

می خوام از خدا که یک لحظه نشم از  تو  جدا

چونکه وقتی باهاتم  هی می کنم یـــــاد خدا

بدون نذر و نیـــاز بــــــا تو پریدن ، ابدا!

می کنم بعد فرود  تمــــوم نذرامـــــو ادا

واســه جنّت بلیتت گشتــــه براتم، توپولف!

یه کلـــوم ختم کلــوم بنده فداتم، توپولف!

 

تو که هی  رفیقــــای ایرونیتو یاد می کنی

کی میگه تــــو انبارای روسیه باد می کنی؟

ما رو پیک نیک می بری، سقوط آزاد می کنی

خدا شــــادت بکنه ، روحمونو شاد میکنی

بری تا اون سر اون دونیا(!) باهاتم، توپولف!

یه کلــوم ختم کلــوم بنده فداتم، توپولف!

سپهر بازدید : 5 یکشنبه 18 فروردین 1392 نظرات (0)

فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق که در این دامگه حادثه چون افتادم من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خراب آبادم سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض به هوای سر کوی تو برفت از یادم نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم می خورد خون دلم مردمک دیده سزاست که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم

سپهر بازدید : 7 یکشنبه 18 فروردین 1392 نظرات (0)
فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق که در این دامگه حادثه چون افتادم من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خراب آبادم سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض به هوای سر کوی تو برفت از یادم نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم می خورد خون دلم مردمک دیده سزاست که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 9
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 19
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 4
  • بازدید سال : 16
  • بازدید کلی : 210